در پنجاه سال اول قرن نهم هجری ، شعر بسیار رواج داشت و در تربیت و تشویق شاعران اهتمام تمام میرفت . امّا در این دوره در غزل سبک خاصی به چشم نمیخورد و بیشتر مسئله تقلید مطرح است ، امّا گاه به ندرت برخی از مضامین جزیی تازه دیده میشود . ولی به طور کلی شاعرصاحب سبک خاصی در این دوره ظهور نمیکند . توجّه زیاد به صوفیّه و خانقاه باعث شده بود که جمع کثیری صوفی نما در این عهد پیدا شوند ، البته مقدمات این کار از قبل آماده شده بود و حافظ با صوفی نمایان جدالی جانانه داشته است۲ .»
محمّد غلامرضایی بر این نکته تاکید دارد که : غزل قرن نهم دنباله همان غزل عصرسعدی است ، با این تفاوت که نکته پردازی و باریک اندیشی در آن راه یافته است او مینویسد : « درمجموع میتوان گفت که غزل قرن نهم دنباله غزل عهد مغول است ، با این تفاوت که نکته پردازی و باریک اندیشی و انحطاط زبانی به تدریج در آن راه یافته و این مقدمه پیدایش غزل سبک هندی است۳ . »
۱- شمیسا ، پیشین ، ص ۶۱
۲- همان ، ص ۱۳۴ -۱۳۵
۳- غلامرضایی ، محمد ،سبک شناسی شعر فارسی از رودکی تا شاملو ، سال ۱۳۷۷ ، ص ۳۷۱
غزل جامی :
جامی از معروفترین شاعران عارف زمان خویش است منتخب بودن الفاظ و استحکام او به گونه ای است که بعد از وی کسی در استواری و استحکام به پای او نمیرسد با این حال بسیاری از نظریه پردازان معتقدند که غزل او تقلیدی از غزل سعدی و حافظ است ، ازجمله :
دکتر ذبیح الله صفا معتقد است که جامی به راحتی از عهده تقلید از شاعرانی چون خاقانی و نظامی بر میآید امّا توجّه بیش از حدّ او به علوم ظاهری باعث شده است که غزل او به پای غزل شاعرانی چون سعدی و حافظ نرسد .
وی مینویسد :« جامی در بیان مطلب خود به همان سهولت از عهده بر میآید که شعرای مقتدر پارسی گوی مانند : خاقانی و نظامی و در این مورد به راستی مرهون طبع توانای خود است .
ولی از طرف دیگر کثرت توجّه او به علوم ظاهری و معارف معنوی از صفای سخن او تا حدّی کاسته و آن را در مراتبی پایین تر از اشعار دل انگیز سعدی و ناصر خسرو و حافظ قرار داده است مطلب مهّم دیگری که در شعر جامی قابل توجّه است ، منتخب بودن الفاظ و استحکام عبارات است که در سخن او افراط و تفریط معاصران دیده نمیشود بلکه او میکوشد تا با کلام پخته و استوار خود پای بر جای پای استادان مسلّم پیشین نهد و در این راه نیز همواره موفّق و کامیاب بود[۷]۱ . »
«در این دوره نیز قصیده رو به ضعف و کسادی نهاده و غزل سرایی رونق یافته و استقبال از سخن سرایان نامور گذشته ، شگردی بود که شاعران این عصر در آن طبع آزمایی کردند. این کار به قالبهای خاصی محدود نماند . هم بسیاری از قصاید مشهور مورد توجّه شاعران بود و هم غزلیّات شاعران بلند آوازه ای مثل سنایی و سعدی که غزل جامی ، نمونه بارز ین نوع تقلید به شمار میآید . در این عصر غزل ، جای قصیده را گرفته و شاعران به دو شیوه عارفانه و عاشقانه به سرودن غزل ، روی آوردهاند. از مسایلی که باید درباره غزل سرایی این عهد گفت آن است که همه شاعران این دوران حتی آنها که قصیده سرایان ماهری بودند به غزل تمایل داشتند و آنها که حرفهشان شاعری نبود ولی ذوقی داشتند و شعری میگفتند ، سعی اصلیشان غزل سازی و ترتیب دیوانهای غزل بود. این غزلها بیشتر دارای مضمونهای عاشقانه بود مگر در آثار شاعران صاحب فضل و حکمت و عارف پیشه. البته در این عهد شاعرانی مثل نعمت الله ولی و جامی ، که عارف پیشه بودند و غزلهایشان به تمام معنا عرفانی بود و ذوق و حال صوفیانه در آنها بر سایر معانی غلبه میکرد۱٫»
غزل جامی تقلیدی از غزل سعدی و حافظ است و مضامینی که به کار میبرد ، تازه وحکیمانه است . دراشعاراو افکارصوفیانه و داستانها و حکمتها و اندرزوتصوّرات غزل غنایی به وفوردیده میشود. وی در غزل از سعدی و حافظ پیروی میکند، با این حال نباید او را از ابتکار مضامین تازه و قدرت بیان و معانی در اشعارش بی بهره دانست .
شاعران از میان قالبهای شعر فارسی، غزل و گاه مثنوی را برای بیان مفهوم عشق به کار بردهاند. این قالب به سبب آزادی ویژه ای که ازجهت چگونگی پیام و بیان داشت ، بیشتر مورد توجه واقع شد و شاعران آن را به عنوان یکی از مناسبترین قالبها برگزیدهاند.
از طرف دیگر احیاناً مبالغه و خیال پردازیهای شاعرانه ای که در این قالب وجود داشت ، موجب شد که مردم متوجّه پیام عرفانی غزلهای ظاهراً عاشقانه نشوند. از این رو شاعران عارف در بیان اسرار خود ، احساس نوعی آزادگی میکردند و در غزل راحت تر بودند و میتوانستند بسیاری از اسرار و رموز عارفانه را در قالب غزل عاشقانه بگنجانند .
۱ – صفا ، پیشین ، ص ۱۸۸
سوالی که در این جا مطرح است این است که چرا بسیاری از عارفان برای بیان اسرار خود از زبان رمز استفاده میکردند ؟
«دکتر صرفی در مقاله زبان صوفیّه در پاسخ به این سؤال ، این دلایل را بر میشمارد:۱- عرفا به قصد کتمان اسرار از زبان رمزی بهره گرفتهاند. ۲- بیان آشکار اسرار، بیم جان دارد.۳- اسرار عرفان در زبان معمولی نمیگنجد.۴- تجربیات عرفانی جز به زبان رمز ، قابل بازگویی نیستند[۸]۱٫»
عشق چیست ؟
راز آفرینش و چاشنی حیات و خمیر مایه تصوّف و سر منشأ کارهای خطیر در عالم و اساس شور و شوق و وجد و نهایت حال عارف است.
محبّت چون به کمال رسد ، عشق نام
برای دانلود متن کامل این پایان نامه به سایت fumi.ir مراجعه نمایید. |
میگیرد و عشق که به کمال رسد ، به فنا در ذات معشوق ووحدت عشق و عاشق و معشوق منتهی میشود و اگر آن عشق باشد که از مواهب حق است. هم به حق میکشاند و هم وصال پر دوام که جای دیدارها و لذّتهای زودگذر را میگیرد.
در باب عشق افلاطون میگوید۲ :
« روح انسان در عالم مجردات ، قبل از ورود به دنیا حقیقت زیبایی و حسن مطلق ، یعنی خیر را بدون پرده و حجاب دیده است. پس در این دنیا چون حسن ظاهری و نسبی و مجازی را می بینداز آن زیبایی مطلق که سابقاً درک نموده است ، یاد میکند. غم هجران به او دست میدهد و هوای عشق او را بر میدارد. فریفته جمال میشود و مانند مرغی که در قفس است میخواهد به سوی او پرواز کند. عواطف و عوالم محبت ، همه همان شوق لقای حق است. اما عشق جسمانی مانند حسن صوری ، مجازی است و عشق
حقیقی سودایی است که به سر حکیم می زند و همچنان که عشق مجازی ، سبب خروج جسم از عقیمی و مایه بقای نوع است . عشق حقیقی هم روح و عقل را از عقیمی رهایی داده و هم مایه دریافت زندگی جاودان یعنی میل به معرفت جمال حقیقت و خیر مطلق و حیات روحانی است و انسان وقتی به کمال علم میرسد که به حق واصل و به مشاهده جمال او نائل شود و اتّحاد عالم و معلوم و عاقل و معقول حاصل میگردد.۱ »
بدان که عشق نهاییترین درجه محبّت و فزونی حد در آن است و دیگر مقامات محبّت مثل شوق ، وجد ، دل دادگی ، شیفتگی ، حیرت و فنا در آن مندرج است که عشق همه آنها را در بر میگیرد لذا گفتهاند هر عاشقی محب است ولی هر محبی عاشق نیست.
شکّی نیست که معنای عشق ، یکی شدن ذات محبوب با ذات محب به اتّحاد عقلی است که موجب غفلت محب از احساس کل خود میشود. یکی از متقدّمان گفت : عشق جنون الهی است یعنی عشق به عقل تدبیر نمیشود و امور عاشق در آن به چیزی که موجب صلاح بدن او باشد جریان نمییابد ، بلکه سبب خرابی و تباهی آن میگردد.
« مقام عشق ، بالاترین مقام بی خودی از خود و غیبت از حس و رسیدن به عالم روحانی است ، وقتی آدمی به این حد غیبت از خود رسید ، بر اسرار غیب آشنا میشود و به معاینه و مشاهده ، نه از راه حدس و غلبه گمان بلکه از راه کشف و شهود ، بر آن آگاهی مییابد. جانها وقتی صفا و روان یافتند به جهان بالا مانند میشوند و اشکال هستی در آنها نقش میبندد و برغیب اطّلاع مییابند. در این هنگام برای محبوب ، لذّت و سرور و شادمانی و خوشحالی حاصل میشود که او را از نظر به غیر حتی نظر به ذات خود مشغول نمیکند. چون نظر به ذات ، حجابی از کمال مشاهده است که پس از نفس خود فانی شود و بدان فنا به بقای سرمدی که بقا به پروردگار اوست میرسد[۹]۱ »و کلام الهی را میشنود که : «ای نفس مطمئنّه راضی و خرسند به پروردگارت باز گرد و در میان بندگان و بهشت من درآی[۱۰]۲٫ »
۱ -فروغی ، محمد علی ، سیر حکمت در اروپا ،سال ۱۳۹۰ ،ص ۳۹ -۴۰
مراحل عشق :
« به نقل از رجایی بخارایی از این قرارند :
۱- مرحلهتحقّق عاشق و معشوق
۲- مرحلهاتّحاد عاشق و معشوق
۳- مرحله قلب عاشقی و معشوقی
در مرحله نخست که میتوان آن را مرحله انقطاع نامید از عاشق ، عشق و نیاز است و از معشوق ، جلوه و ناز. عاشق در پی معشوق میدود و او را بیرون از خود و خود را جزئی از او میپندارد. این مرحله سادهترین و ابتداییترین مراحل عشق و عرفان است.
در مرحله دوم که میتوان آن را مرحلهاتّحاد و اتّصال نامید عاشق ، معشوق را در خود و خود را فانی در معشوق مییابد.این مرحله ، مرحله استغراق تام در معشوق است و عاشق معشوق را همه چیز و همه چیز را ،او میبیند و همین فنای همه چیز، همان عبارت « أنا الحق » بر زبان حسین بن منصور حلّاج جاری شد که همه کس مفهوم آن را درک نمیکند.
آخرین مرحله عشق که در احوال عارفانی چون حلّاج و بوسعید و بایزید و مولانا و حافظ سابقه دارد ، از کمال عشق عاشق و شدّت احتیاج معشوق به این عشق کامل پدید میآید و این مرحله حدّ کمال مراحل است که بعد از مرحله اتّحاد به وجود میآید۳٫»
۱- الانصاری ، عبدالرحمان بن محمد (ابن دباغ) عشق اسطرلاب اسرار خداست ، پاییز۱۳۷۹ ،ص ۱۱۳-۱۱۴
۲- الهی قمشه ای ، مهدی ، قرآن الکریم ، سال ۱۳۸۶ ، سوره فجر ، آیات ۲۷ – ۳۰
۳ – رجایی بخارایی ، پیشین، ص۶۲۹
«عشق مانندسایر اجزای جهان ، حقیقتی است سیّال وموّاج وبی وقفه ودرنگ ناپذیر ، از این روبا جان وحقیقت آدمی شریک وقرین وهماهنگ است وهرمرتبه ای ازظهورعشق ، عاشق را به نسبت درمراحل معرفت و مدارج کمال پیش تر میبرد و درنتیجه ادراک آدمی قویتر ونافذتر میگردد وآن گاه چیزهایی خواهد دید که ازپیش ندیده بود۱ .»
عشق در قرآن
واژه « عشق » یا مشتقات آن درقرآن کریم به کار نرفته است .امّا کلمه « حب » و مشتقات آن مانند «یُحِبّونَهُ» و « اشدُ حبّاً ۲» به کار رفته است . درسوره یوسف نیز میخوانیم .